ماجراهای نگار
نگار طلا که دیگه خیلی قشنگ. راه میری .هنوز گاهی وسطش میخوری زمین ولی دیگه ماهر شدی .امروز تو پارک خودت راه میرفتی. نمیزاشتی اصلا نزدیکت بشم... عزیزم و أب و کیه به دامنه ی لغاتت اضافه شده ..تا صدای ایفون میشنوی چه توی فیلم باشه چه خونه هی میگی کیه و اشک میریزی تا ایفون بدم دستت و دکمشو بزنی...عاشق تلفن و اایفونی...و البته عاشق خواااابببب تا گمت میکنم میبینم رفتی تو اتاق رو تخت ما و خواب رفتی ...الهی فدات شم که از حالا مستقلی و بدون اینکه اذیتم کنی خودت میری بخوابی ...در کل بچه ی خیلی ارومی هستی اصلا بهونه گیری نداری و خیلی دوس داشتنی هسی .عاشقتم عزیزمممم ...
نویسنده :
مامان دخترا
13:55