بهار و اجیش
امروز توی اشبزخونه بودم و نگار رو روی مبل کنار ابن گذاشته بودم تا نظارتی بر بهار داشته باشم تا یهو و ناغافل کاری نکنه ...یهو دیدم بدو بدو رفت دستمال کاغذی برداشت و با خودش میگفت ادی چرا ایمی کردی
خیلی جالب بود برام ببینم منظورش چیه .بهار اصلا متوجه نبود دارم نگاش میکنم دیدم بدو بدو رفت طرف نگار اول بوسش کرد بعد یخورده شیری که از دهن نگار اومده بود بیرون رو تمیز کرد بعد بینیشم رو تمیز کرد و دوباره بوسش کرد و دستمالو انداخت سطل اشغال و با خودش داشت میگفت ، آدی (آجی) ایمی (بینی ) نکن باشه
و من که غش خنده رفتم از کار این وروجک ...واقعا این روزا خیلی بهار دوست داشتنی و خواستنی شده
فدای جفتشون برررررم منننننننننن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی