بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

بدون عنوان

تب کرده ای جانا. هنوز تازه ویروس اسهال استفراغت داشت خوب میشد. باز تب و بی قراری..... خدایا خودت حافظ همه کوچولوها باش....
22 فروردين 1397

عشقای مادر

از هر زاویه ای ب این عکس نگاه میکنم دلم نیومد نزارمش. خیلی خیلی میخوامتون گل دخترای مادررررر الهیی الهیی تنتون سالم باشه و خوشبخت بشید شماها عشق منیدددددددد پ ن: قربون جشمات برم یاسمینم ک معلومه مریضی نفسممم پ ن2: یاسمین ویروس اسهال استفراغ گرفته ولی امروز بهتر بود الحمدالله ...
18 فروردين 1397

خدایا شکر

خداجونم، مهربون ترین مهربونا تو ک من صدبار عهدمو شکستم دستمو گرفتی، ک تنهام نزاشتی ک بجای اینکه مچمو بگیری دستمو گرفتی شبی میتونست خیلی اتفاق بدی بیوفته ولی وقتی از ته دل خواستمت دیدم یهو چجوری هوامو داشتی... ته دلم خیلی خیلی گرم شد ک خدای بزرگی دارم ک اگه مشکلم بزرگه خدام بزرگتره. خدایا دستای خالی ک ب سمتت میادو دیت خالی برنگردون خدایا تو نهایت امید و ارزوی مایی امیدمونو ناامید نکن. خداجونم مرسی ک هوامو داشتی ...
17 فروردين 1397

شیرین زبونی یاسمین

دلم نیومد این خاطره رو ننویسم یاسمین ک ماشالا دیگه حرف زدنش تکمیله و قشنگ منظورشو میرسونه ک هیچ. دروغم میگه تازگیا 🙄 میگید چطور؟ عصری توی رارهرو دیدم داره با خودکار ب پاهاش و سنگای کف راهرو میکشه هبچی نگفتم ببینم کی دست از کارش بر میده. دیدم ن داره خط خطی میکنه همه جا رو گفتم بهش یاسمین چکار داری میکنی... سریع خودکارشو قایم کررد زیر پاشو گف: عه، هیشار (هیچکار) و بلافاصله گفت کو؟ نیی دفتر! (منظورش از خودکار بود ) دفتر نیس و من نیم ساعت غش رفتم از دست شیرین زبونیش 2. تازگیا کلمه نکن یاد گرفته و با اب و تاب تا دست بهش میزنی میگه اخخخخخ نکون عهههه 3:بهش میگیم اسمت چیه؟ میگ أگار (نگار) 4:تا 4 بلده میشماره ب پنج ک میرسه خنده شیطن...
16 فروردين 1397

بهار97

96 جان. اخر راهیم. داره حدود 1 ساعت وربع دیگ بین ما میری ک میری... دیگ از تو فقط یادت و خاطرات میمونه. بی انصافم بگم بد مطلق بودی. و زیادیم باید دست ولبازی کنم بگم خوب خوب بودی. ن تو هم تلخ بودی هم شیرین تو این سال زمین خوردم، تلخ شدم... ولی نزاشتم حال بدم زیادی کش بیاره و حال خوبمو خراب کنه شد روزایی خیلی شاد بودم اصن رو ابرا بودم.. اگ بخوام جریان عینکی شدن نگار و اون حساسیت کزایی یاسمین و اون آزمايشا و وای گفتم تون جریان یاسمین.!! هنوزم میگم چطو اون روزای سخت رو گزروندم؟؟؟ وای خدایا خییییلی مرسی ک گذشت اگه بخوام یکی دو جریان تلخ دیگ رو فاکتور بگیرم 96 جان تو خوب بودی. همین ک الان تنم سالمه. دلم خوشه. عشق بینمونه ک همو با دنیا عوض ...
29 اسفند 1396