تنبلی چشم نگار جان
یه بچه سه ساله فک کن بگن عینک بزن! حالا اندر خم قبول کردن عینک ب این طفل باشی بهت بگن علامت یادش بده تنبلیش معلوم بشه ج سطحیه تا درمانش زودتر پیش بره حالا علامتا سنجش یادش بدی بگن چشمشو ببند، اونم ن یک ساعت دوساعت بلکه 6!!!ساعت، برای ی بچه سه سال و نیم !!! فقط تصور کنید چ سخته اولا در حد نیم ساعت با جایزه و جون من ببندو و برات عروسک میخرمو، ببند بریم دور دور کنیم سپری شد، کم کم رسوندیم 3 ساعت، الانم پنج شش ماهی میشه انقدرررر بزرگ و خانم شدی انقدررر صبور هستی ک خودت میای پد چشمتو میزنی و میگی مامان میبندم چشمم زود خوب بشه، بچه ب صبوری و فهمیدگی تو ندیدن نگارجون، تو در عین بچگی خیلی بزرگی تو صبوری رو ب من یاد میدی میدونم اولا وقتی جشمتو میبستم تو دلت منفور ترین موجود عالم میشدم، ولی عشق قشنگم من مجبور بودم، برای خودت برای جشمای قشنگت .... گاهی باید سخت جنگید، ولی خدا رو هزار بار شکر ک زود فهمیدیم و الان خیلی مسیر خوبی جلو رفتیم و این صبوریت این تلاشت ب بهترین نتیجه ها داره میرسه ،عشق قشنگم میدونم گذشت، ولی بازم میدونم چ سخت گذشت ... ولی خدایا شکرت اگر سختی دادی سختی اسون دادی، ممنونتم الهی این تو و این دلبر دردانه ی من