شجاع بازی
تا20روز بیش یه لحظه تک و تنها تو اتاقت نمیرفتی اما از روز تولدت به بعد که همه تو اتاقت میرفتن شما به یکباره و کاملا یهوووویییییییی شجاع شدی اونم چه شجاعتی اوخ اوووخ .کاش مثل قبل ترسو بودی این تحول عظیم تو دردساز شده جان مادر.من نمیدونم این حس کنجکاویتو ساعت دو نیمه شب کجای این دلم بذارم تا میام خوابت کنم در حالی که خودم چشام داره از خواب باره میشهو این قیافم و به زور باز نگهشون داشتم شما یهو از تو اتاق غیب میشی و وقتی به دنبال و تفحص شما راه میفتم میبینم با قیافه متفکرانه تو هال تاریک تاریک نشستی یکی نیس بگه وروجک الان در چه فکری ؟؟؟؟؟یعنی این شب زنده داری و این شجاعت تو ستودنیه و مصیبت اصلی از اینجا شروع میشه که وقتی میبرمت سر جات بخوابونمت به محض اینکه میرم رو تخت ازیر معروفتو میکشی چون فاصله کمتر از یه متر شده با بابایی و من باید جای تو بخوابم و تو جای من و یه حس غرور تو اون لحظه بهت دست میده و چشات برقی میزنه که معلوم میشه نقشت عملی شده و نصفه شبی ما رو تارومار کردییییییی ای خدا .من الان به مدت 20 روزه دچار کمبود خواب شدم اگه اینجوری بیش بره تا یک ماه دیگه روح من باید وبلاگو اداره کنه .