بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

نگارجونم زادروت مبارک

مگه میشه باشی و از زندگی سیر شوم .....تا ابد بمان نفس های من به نفس تو بند است ...جان من عشق من زیباترین هدیه ی خدایممممم ..اومدنت مبارکککککک زادروزت فرخنده عشق یه ساله ی مامان   ...
13 آبان 1394

حس ناب مادری

امروز اخرین روز چند ماهگی های توعه جیگرم ...یه ساله شدی به این زودی ..به این سرعت ...رشد کردی بزرگ شدی یه بهاروتابستون و زمستون دیدی ...شدی چشم و چراع خونمون ...با وجود تو زندگیم زیبا بود زیباتر شد ... وقتی فک میکنم به بارسال یه خنده کنج لبم میمونه ..از دنیا نیومدن های تو ..از دلهره واسه دیدن روی ماهت ..سلامتیت ..چشم به هم زدنی گزشت و تو یه ساله شدی نفسممممم نمیدونی چقدر خوب و اروم بود نوزادیت ..خیلی نجیب بودی عشقم یه بارم بیخودی گریه نکردی ...با ناز و عشق وافر ربزرگ شدی ...انگشتای کوچولوتو اروم میبوسم به یاد بارسال وقتی تو بغلم گزاشتنت اشک ریختم و دستاتو بوسیدم ...بوسه میزنم به دستات به یاد بارسال ...با وجود تو مادر شدم ..با...
13 آبان 1394

اومدم من...

ببخشید جیگرای من کامبوتر خرابه و نمتونم عکساتونو بزارم در اسرع وقت درست میکنیم... خب بریم سراغ روزمرگیاتون ....... نگار طلا که چهاردست و با میری هنوز و به چیزی دست میگیری و وایمیستی هنوز تعادلی برا تنها ایستادن نداری ..ای تنبل من بهار هم قد تو که بود راه میرفت.خخخ به چیزی دست میگیری و زود وایمستی ..بله ها رو به یه چشم هم زدنی بالا میری ولی بعدش نمیتونی بایین بیای جیییییییییغ میکشی تا نجاتم بدم ..بهارم که جونشه و نگار تند میاد گزارش کار نگار میده که داره چی کار میکنه ..این روزا دعواهاتون زیاد شده ...ولی بهارم انقد خانوم یدر برابر حملات خواهر اصلا واکنش نشون نمیدی نگار نتمیدونم را انقد بد شدی و مو میکشی و چنگ می...
13 آبان 1394

بدون عنوان

سلام به روی ماه فرشته های مننننننننن.جیگرای من قند و عسلای من ماشالا انقد شیطون شدید که وقت نمیکنم یه دقیقه به وبتون سر بزنم ....خدا طاقت و توان بده به من خب از اخبار این روزااااا.این چند روز مامان جون (مامان خودم) مسافرت بودن و من دست تنها.خیلی سخت بود واقعا اذیت شدم شماها  خیلی شیطون و خرابکارید ..از عهده ی من خارج شدید باید یکی کمک کارمون باشه این چند روز تمام کارای من بدو بدو بود .تا میومدم غذای نگار بدم بهار از شدت گرسنگی گریه میکرد تا میومدم ناهار درست کنم نگار شیر میخواس .واای که چقدر دو تا بچه ی کوچیک داشتن سختههههه نگار طلا که چهار دست و ب میره .تقریبا یک هفته میشه .حالا دست به بله میگیری و خودتو میخوای بکش بالا...
3 مهر 1394