بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

بهار و نگار در عید نوروز

سلاممم ممممم دوست جونیا   شرمنده بابت تاخیرمون خب عیدد امسال که خدا رو شکر خیلی خوووب بود .توی یزد که هوا چناتن گرم شده که بچه ها با استین کوتاه و شلوارک میرن بیرون ...تا چند روز قبل چنان هوا سرد بود که کابشن میبوشیدن اما یهوویی هوا گرم شد که حد نداره ... عید امسال بلاخره بعد از مدتها رفتیم مشهد ...آی که چه خوش گذشت و عالی بود ....خدا رو شکر هوای مشهد عالی بود و تونستیم دلی از عزا بیرون بیاریم و خوش بگزرونیم . و اما از نگار که بنحمین ماهگردشو کنار حرم اما رضا گرفتیم ...توی این مدت خیلی کارای تازه یاد گرفته ..اسمشو میشناسه وقتی بهش میگیم نگار سرشو بهمون میچرخونه و میخنده ...فوق العاده خوش روءه . بهارم که ...
19 فروردين 1394

بهارتون مبارکککککککککککک

خب.......کم کم داره سال نود و چهارم میرسه ...وای خدای من چه زود این عمر ما میگزره تو این سال که بهترین خاطرمونو باید به نگار اختصاص بدیم ..که الحق بهترین و شیرین ترین اتفاق امسال ما بود ... تو این سال بهار گلم بزرگتر شد و این عید سومین بهاریه که بهار من میبینه انشالهه صدمین بهار زندگیتو ببینی مادر و اما نگار عسلی خونه ی ما هم چهار ماه و نیمه شد !!!!!!!!! زمان چه زود میگزره!!! تو امسال خیلی جاها خندیدم و احساس غرور کردم خیلی خاطره های تلخ و شیرین برام به جا موند ...همونطور که امسال یه اتفاق شیرین داشتم یه اتفاق وحشتناکم داشتم .....ولی به لطف خدای مهربونم ختم به خیر شد و و اون اتفاق فقط یه کابوس لعنتی بود ..حتی ...
28 اسفند 1393

خیلی خوشحالم

امروز خیلی خاصه برام .......سر یه مشکلی کاملا ناامید بودم که الحمدلله حل شد و بعدیششششششش چندین ساله حسرت اینو دارم برم مشهد ولی جور نمیشد هربار مسافرت رفتیم هرجایی رفتیم الا مشهد ...این سری خیلی دلم مشهدو خواس ...واسه عید شوهرم برنامه چیده بود بریم شیراز و از مشهد خبری نبود ..تا اینکه امروز  حسام زنگ زد بهم و گفت امسال برنامت جوره بریم مشهد؟؟؟؟ شیراز رو تو اردیبهشت بریم . وااااای چقدر خوشحال شدم ...گفتم بلهه که جوره ..گفت منم با هتل هماهنک کردم ... اخ خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت ...
28 اسفند 1393

نگار و کارای تازه

نگار کوچولوی خونه ی ما این روزا خیلی شیطون شده ...وقتایی که باهاش حرف نمیزنیم چنان جیغ میکشه که همو رو طرف خودش میکشه ...وقتی بهاررو میبینه واقعا ذوق زده میشه و بازم جیغ میزنهو دست و باهاشو محکم تکون میده تازگیا یاد گرفته غلت بزنه و رو شکم بشه باهاش سفت شدن و الان محکم چند ثانیه ای  رو باهاش وایمیسته چیزای اطرافشو چنگ میزنهو میگیره و مستقیم طرف دهنش میبره خیلیییییییییییییییی خوش رو و نازه .حتی وقتی از خوابم بیدار میشه بازم میخنده ...وای که چقدر شیرینه اینم مراحل چرخیدن نگار کوچولو ولی موقع غلت زدن دستش زیرش گیر میکنه...خخخخخخ   اینم از وایسادنش ...
22 اسفند 1393