بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

سفرنامه یزد_بابلسر.روز اول

ساعت 5 و نیم صبح ما به همراه خانواده مامان راهی راه طولانی شمال شدیم ...از یزد تا بابلسر چیزی حدود 900 کیلومتر میشه و جاده هایی که تا دامغان فقط و فقط و بیابون و خاک و کویره دیده میشه و هر چی کولر ماشین روشن بود این گرمای طاقت فرسا هم قابل تحمل میشد برامون ...حدود ساعتای 8 و نیم رسیدیم به امامزاده جلال الدین که نمیدونم کجای این کویر بود و صبحونه خوردیم ...بهارم به شدت گرسنه شده بود و از 5 و نیم صبح اونم پا به پای ما بیدار بود و مشغول شیطنت همیشگیش ...     این بهار خانم ساعت 9 صبح در حالی که روده کوچیکه بزرگه رو خورده بود     بعد از اینکه صبحونمونو خوردیم بهار رفت مشغول آب بازی....بلـــ...
19 خرداد 1393

مسافرت

سلام دوستای عزیزم .........چند روزی داریم میریم مسافرت و نیستیم ایشالا با کلی عکس میایم پیشتون ن                                                    ...
13 خرداد 1393

نابغه ی من

چند روز پیش همراه مامانم و بهار رفتیم آرایشگاه برای اصلاح صورت....اون روز بهار به صورت موشکافانه ای نگاه آرایشگر میکرد امروز بهار دوون دوون در حالی که یه نخ روی قالی پیدا کرده بود اومد طرفم و شروع کرد ادای آرایشگر رو بیرون آوردن و اصلاح صورت من خیلی هم حرفه ای ادای بند انداختن رو دراورد .........قیافه ی من و مامانم بعد از اینکه کلی قربون صدقش رفتیم خدایا بچه های این دور زمونه چی هستن؟؟؟؟ ...
7 خرداد 1393

لوس شدن از نوع بهاری

لوس شدن بهار وقتی یه خواسته ای داره و میخواد با  پنبه سرمونو ببره چهره مبارک این حالتی میشه ....وماهم عین بچه ندیده ها شروع میکنیم به ماچ و موچ کردن دخملی و اطاعت از اوامر ایشون   ...
6 خرداد 1393

دوره نقاهت

خدا رو شکر پای بهارجونم بهتره ...بهتر که....فکر کنم خوب خوب شده ..آخه صبح بهش گفتم مامان کدوم پات اووف شده اون یکی پاتو نشونم دادی و سخت مشغول پیدا کردن بخیش شدی ...و من در حالی که غش خنده بودم از کارت فهمیدم پات خوب خوب شده که اشتباهی  اون یکی پاتو نشونم دادی و گفتی اووف نیس...منم پای خرابتو نشونت دادم و گفتم اووف سرجاش هست شما خیلی خوشی خدا رو شکر مثل همیشه راه میری ..میدویی و شیطنت میکنی ..قربونت برم عییم
6 خرداد 1393

بازم بخیه

خدا جونم قربونت برم لطفا بین بلاهایی که میفرستی یه ویرگول بذار آدم یه نفسی بکشه بعد بلای بعدی رو بفرست انقدر پشت سر هم که آدم وا میده دیروز بهار رفت رو حیاط خونه ی مامانم اینا به مدت 1 دقیقه یهو دیدم گریش رفت هوا منم که دیگه آمادگی واسه هر حادثه دارم از بس صحنه های ناجور دیدم با خودم گفتم معلوم نیست الان چش شده وقتی رفتم رو حیاط با بهار و پای خونی و موزاییکای خونی کف حیاط مواجه شدم ....سعی کردم کاملا خونسردیمو حفظ کنم تا پس نیفتم و جیغ نکشم اما هر چی سعی کردم نشد در حالی که تو سر و صورت میزدم پریدم سط هال و نیروی امداد خواستم تا اینکه مامانم اومد بغلش کرد و دیدیم نوک انگشت پاش داره  خون فوران میزنه بیرون ....منم  که فقط جیغ م...
5 خرداد 1393