چوب خدا
میگن هر دستی بدی همون دست میگیری ....شده قضیه من مامانم تعریف میکنه وقتی بچه بودم عاشق کفش بودم و همش کفشای بزرگترا رو میگرفتم و پا میکردم و یا حتی پارک و بیرونم میرفتیم من یه ریز گریه میکردم و کفش بچه های دیگه رو میخواستم ..........خب بچه بودم دیگه و حالا زما ن گذشت و گذشت و شد 23 سال بعد و حالا من مادر یه دختری هستم که هر جا مهمونی میریم بهار دم در تو نمیاد و داره با کفشا بازی میکنه و یا حتی پارکم که میریرم اشک عالم میریزه که کش (کفش) بچه های دیگه رو میخواد یکی نیس بهش بگه بچه تو بزرگ شدی و چه به این کارا .....والا........ اینم صحنه ی جرمش این کفش منه و من گه گداریی میپوشم ...
نویسنده :
مامان دخترا
21:19