بهار در پارک
دیشب اخر وقت بهار رو بردیم پارک ......بچمم حسابی از خجالتمون در اومد و تا تونست بالا پایین کرد و بازی کرد و حسامم مثل اسب پشت سر بهار دووم دوون میدویید تا خانم یه بلایی سر خودش یا بچه های مردم نیاره
مثلا بالای سرسره بلند ابراز احساسات به یه بچه میکرد و من و حسامم قلبمون تا دهنمون اومد که یه وقت بچه ی مردمو هول نده پایین ...یا اینکه کفشای بچه ها رو پا سرسره ور میداشت و الفرار و ما میموندیم و یه جمعیت کثیری از بچه های اعتراض کنون تو پارک که کفشاشونو میخواستن یا مثلا روی تاب بچه ی مردمو هول میداد پایین که فقط خودش روی تاب بشینه .......خلاصه هرچی نگم آبروش بیشتره
در اخر بچم خوش و خرم که بازیشو کرد یه وقت دیدیم توی سرسره خوابیده و بلند نمیشه ....خب بچم خستش شده بود از بس بالا پایین کرده بود ....مدیونید فکر کنید اگه به خاطر بدجنسیش خوابیده بود تا یه مشت بچه علافش بمونن ... من و حسامم کم از بهار نداشتیم و شروع کردیم به قربون صدقه ی بهار آخه خیلی ناز تو سرسره خوابیده بود و بامزه شده بود و تا تونستیم فرصتو گیر اوردیم و عکس میگرفتیم ....
قیافه من و حسام
قیافه ی بچه های بالای سرسره
و در اخر تصمیم گرفتیم تا از پارک پرتمون نکردن بیرون خودمون محترمانه بریم خونه