سحرخیزی
اخه من نمیدونم بیدار شدن ساعت 5 و نیم صبح چه صفایی داره که بهار تازگیا سحرخیزی بیش گرفته. اخه یکی نیس بگه مادر من این موقع صبح مگه خروسیم که از خواب بیدار بشیم اصن یه وضعیه .ساعت 5 و نیم که بلند شد هرچی صدام کرد بلند نشدم تا اینکه دست به توسل برداشت و یک ریز بالای سرم میگفت :أب أب أب أب تصور کنید در مدت یه ثانیه شونصد بار میگفت أب یعنی آب میخواد بعد اینکه قلب قلب اب خورد و به اندازه کافی سیر شد همین که چشمای من اتوماتیک وار رفتند روی هم دوباره ماما اووووخ این اوخ از اوووووخای معروفه که تا کم میاره میگه و باز هم من در قیافه ای له و لورده در حالی که سعی میکردم کاملا بر اعصاب خود مسلط باشم لبخند زنان : چرا اووووخ ماما؟؟؟ بهار در حالی که انگار دنیا رو بهش دادن و برق میزد چشاش از خوشحالی که فکر کنم برق مورد نیاز شهر رو تامین میکرد اشاره به گوشی من کرد و دستاشو به حرکت موزون دراورد . بناه بر خدا این بچه چه جونی داره ساعت شش صبح؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهار نی نای کردنش کم بود اخه جان مادر این موقعه صبح نی نای کردنت کجای دلم بذارم خب نکن با احساسات من بازی قبلانا تا نصفه شب مثل جغد بیدار بودیم تازگیا بروژه سحرخیزی هم تو دستورات فسقلی قرار گرفته باید مثل خروس بلند بشیم .جاتون خالی دستی بر سر مبارک کشیدم و ترانه های خاله ستاره رو روشن کردم براش و شیرجه زیر بتو هرچی هم اوووخ و اخ و دنگ و دونگ کرد من در حالت اغما بودم .از این بعد که بچه هاتون صبح زود بیدار شدن شما کاملا بی تفاوت به خواب ناز ببردازید خودشون که حس فضولیشون تموم شد میان لالا میکنن.تجربه کردم که میگم الانم کله مبارک از روی بالشت برداشته شد و بهار بیدار شد من برم تا دسته گلی به اب نداده........