بهار به رستوران میرود
دیروز تولد من بود بابایی کلی سوبرایزمون کرد جاتون خالی دیروز بابا ما رو برد رستوران و یعنی نمیدونین چه صحنه هایی اونجا رخ داد اول از همه بهار خانوم رفت تو بغل گارسون و بوسش میکرد و من مات و مبهوت مونده بودم اخه یه ذره بچه در چه حد میتونه فان باشه خلاصه بعد اینکه مراسم ماچ و موچ با گارسونا به اتمام رسید شاهزاده رو نشوندیم رو صندلی که ای کاش نمیشوندیم یک ریز اول تا اخر میگفت : به به به ماما بهب به به و همه ملت نگاهموم میکردن و فکر میکردن از بشت کوه اومده که انقدر این بچه گرسنس یعنی منتظر باش منم روز تولدت اگه از این کارا در نیوردم اره بهار خانوم ا......الان بهار اینجا در حالی که روده کوچیکی بزرگی رو میخورد منتظر غذا نشسته تا مامان دهنش کنه
ا
و بعدش از شدت گشمگی حمله کرد به هر چی جلوی دستش بود حالا مهم نبود سالاده یا اب معدنی یا دوغ یا حتی بلاستیک روی میز
اخر سرم دوباره مراسم ماچ و موچ کنی با تمامی گارسونا و اشبزا و خدمه و حشمه برگذار شدالانم داره نگاه میکنه ببینه یه دونه گارسونی از دستش در نرفته باشه که ماچش نکرده باشه خدای نکرده
اخر سرم به یکی از گارسونا میگفت مامان و من داشتم اروم اروم میرفتم تو افق محو بشم بعــــــــــله