بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

بهار زندگی من

4040

دخترای شیطون

سلام به روی ماه نازنین دخملام ...ماشالا حسابی وقتمو گرفتید و اصلا وقت ازاد ندارم .چند روزه میخوام به وبتون بیام ولی وقت نمیکنم ...به شدت شلوغ و شیطون شدید .خدا طاقت و توان به من بده . حالا به ترتیب از کارها و خرابکا ریاتون میگم ....... ...
20 مرداد 1394

شیطنتها

و اما از شیطنت ها و کاراهای شما دوتا وروجککک.که حالا دیگه خیلی شیطون شدید و خدا طاقت و انرزی به من بده از دست شماها  نگار جونمم که از شش ماهگی میشینه از هفت ماهگی هم غلت غلت زنان دور خونه میچرخه و چیزی رو که میخوادو ورمیداره ...گهگهاهی شکل چهار دست و با میاد بشه که به جای جلو رفتن دنده عقب میره ...این غلت زدنات دیدنیه ..عسلی من..این مدل حرکت تو نه سینه خیز رفتنه نه چهار دست و با انقدر تند تند و بشت سرهم غلت میزنی تا میری طرف اون چیزیکه میخوای ..دیرووز نزدیک بود از بله ی شاه نشین بیفتی که خدا رو شکر بهار گرفتت ...امان از تو خیلی بد شدی ..گاهی زیر مبل بیدات میکنم ..گاهی از بله ها نزدیکه بیفتی..امروزم که کشوی میز تلویزینو داشتی باز میک...
7 تير 1394

من اومدم

سلام دخملا ی من ... شرمنده از تاخیرمون ... تو این کلی ماه کلی اتفاق افتاد ..اتفاقای تلخ تلخ تلخ... نازنین خالم ...خاله ی مهربونم متاسفانه بر اثر مریضی هولناک سرطان از بینمون رفت....واقعا خدا گلچینه ..چقدر خالم شمادوتا رو دوس داشت و عاشقتون بود ...ولی متاسفانه این مریضی کوفتی .............نمیخوام وبتونو با این حرفا و غصه خراب کنم ..ولی خیلی این داغ واسمون سنگین بود ..خصوصا مامانمم که انقد به خاله وابسته بود .نمیدونم چی بگم و چی بنویسم .انشالله دشمن ادم هم سرطان نگیره ... ...
7 تير 1394

دختر چشم رنگی من

همیشه بچه هایی که چشاشون رنگی بود رو یه جور دیگه دوس میداشتم تا اینکه دخمل من چشاش رنگش خاکستری شد ..گهگاهی توی نور که میشینه رنگ چشماش به سبز هم متمایل میشه ...   خوشبختی یعنی بچت چشاش رنگی باش ه     تنت سالم ..دلت خوش ...
21 ارديبهشت 1394

واسن شش ماهگی

سلام به دخملای ناز نازی من روز چهارشنبه ی هفته ی پیش رفتیم مرکز بهداشت و واکسن نگار رو زدیم ...ولی چه واکسنی اولش زیاد گریه نکردی و وقتی بغلت کردم و قربون صدقت رفتم مث همیشه خندیدی و اروم شدی ولیییییییی از سه ساعت بعدش تب کردی و درد پات شروع شد ...انقد گریه میکردی و فقط تو بغل من اروم میشدی ..بدنتم داغ شده بود و بی حال ..الهی بمیرم خیلی گریه میکردی وسختت بود ولی تو اوج گریه هاتن وقتی بهار رو میدیدی بازم براش میخندیدی و دست و پاهات تکون میدادی  ولی بعدش پات درد میومد و میزدی زیر گریه ..بهارم انقدر ناز و قربونت میشد بهار به من میگفـ: مامان بریم خانما رو بزنمشون اجی رو اوف کردن ..آخخخخخخخخ کخ کمیخوام بخورمش وقت...
21 ارديبهشت 1394

روزای سخت اردیبهشت

سلام عزیزای دلمم چند وقتیه نمیتونه به وبتون بیام ...این روزا خیلی سخته و غمگین خیلی سخته عزیزت جلوی چشمات زجر بکشه و کاری از دست کسی برنیاد از همه دوستام التماس دعا دارم ..خاله ی عزیزم که برام مث مادره داره با سرطان دست و پنجه نرم میکنه .سرطان به ریه اش زده ..حتی نفس کشیدن هم براش غیرممکن شده .به لطف کپسول اکسیژن نفس برقراره .دیگه هر چی از حال زار خودمون بنویسم کم گفتم ...خیلی واسش دعا کنید. خدایا به بزرگی و جلالت قسم تو رو به علی اصغر امام حسین قسم هیشکی این سرطان لعنتی رو مبتلا نشه اللخصوص این بچه ها ....خدایا وقتی میبینم ادم بزرگ این حال میشه به خاطر سرطان ,ازت التماس میکنم هرگززززز هیچ بچه ای سرطان نگیره و تن نعصوم و کوچولوش درد ...
13 ارديبهشت 1394

خواهرانه

  به غیر از مادر خواهر یکی از عزیز ترین موجوداتیه که میتونه کنارت باشه ...عاشقانه هاتونو میپرستم ...
8 ارديبهشت 1394

بهار مو فرفری

امان از موی فر..... بچم دلش میخواد موهاش بلند بشه و موهاشو ببافه ...ولی خب موهاش فره ..رفتم داروخونه واسش سرم مو گرفتم .حالا خوشحال و خندان روزی سه بار بهار میره حموم!!! تا سرم بزنه و موهاش صاف بشه ...و بتونه موهاشو تو پیشونیش بریزه . چنان ذوقی هم میکنه که موهاش صاف شده که نگوووووووووو   ...
8 ارديبهشت 1394