این روزای ما
این روزا عجب دلچسبه و خوش به حالمه....
کار هر روز ما شده صبح که از ساعت 11 از خواب من وبهار پا میشیم شال و کلاه میکنیم و اماده میشیم تا فاصله دو قدمی که بین خونه ی مامانم تا خونه ی ما هست رو مامانم با ماشین بیاد دنبالمون و بپریم خونه ی مامانم
اونجا هم که کلا بخور و بخواب.....
بسی خرسندیم ...این وضعیت تا 11 شب ادامه داره و دوباره 11 حسام میبرتمون خونه ..عملا خونم شده خوابگاه و فرداش روز از نو روزی از نو ...
÷اینجا جا داره از مامان و بابا و داداش گلم تشکر کنم که این روزا انقدر هوامو دارن و نمیزارن خم به ابروم بیاد
حسام عزیزم از همه ی صبوریهات ممنونم ...به امید جبران همه ی این خوبیهات .انشالا ثمره ی عشقمون که اومد همه ی خوبیهاتو جبران میکنم.
خدایااااااا شکرتتتتتتت
دل تنگی نوشت...دلم برای خونم و شور و هیجانش لک زده ...دلم برای خانم خونه بودن لک زده ...دلم برای لباسای خوشجل و موشجلم تنگ شده دلم برای یه بازی یه بپر بپر اساسی تنگ شده ....خداجونم این روزای اخرم به سلامتی بگذره و فارغ بشم ...میدونم روزی دلم برای همه این روزام تنگ میشه واسه خاطرات بارداریم شیرینیهاش ..دلهره هاش لک میزنه. ولی کلا ادمیزاد به هیچ شرایطش قانع نیست..یه جورایی همش تو اینده سیر میکنه