تاتا کردن و تاتا دیدن
بهار که تازگیا دست و با شکسته راه میره فقط وسطش شونصد بار سرنگون میشه و با مخ میاد رو زمین .دیروز داشتیم تو کوچه بیاده روی میکردیم که بهار از بس ادم مستقلیه اشاره میکرد به زمین که خودش راه بره منم گذاشتمش رو زمین .رو زمین گذاشتن همانا شکوفا شدن حس کنجکاوی بچم هم همانا . یعنی من تا به حال نفهمیده بودم بچم انقدر کوچه گردی دوس داره خدا منو نبخشه .......خب من بهار رو گذاشتم تو کوچه اما این بهار تا سایشو تو کوچه دید یهو استب کرد و گف: ماما تاتا
من : در حالی که سرمو 360 درجه دور کوچه میچرخوندم تا تاتا بیبینم هیچ چیزی رویت نکردم با خودم گفتم شاید گربه ای جک و جونوری دیده اخه بچم به همه موجودات زنده میگه تاتا
به هر حال ما دوباره به راهمون ادامه دادیم و بهار شاد و سرخوش هی از این ور کوچه میبرید اینور هی از اون ور میبرید این ور تا اینکه دوباره یهو گف: ماما تاتا در حالی که قیافش کاملا تعجب زده بود
و من موشکانه به سرتاسر کوچه بازم نگاه کردم اما این تاتا بازم نبود تا اینکه دیدم بهار داره زیگ زاگی و رو هوا راه میره و میگه: تا تاتاتاتا ایا ایا (یعنی بچه بیا)
و من تازه متوجه شدم بهار سایه ی مبارکو میدیده و میگه تاتا و کل کوچه بچم مسرور بود که تاتا دیده تا اینکه یهو یه ابر نگون بخت جلوی خورشیدو گرفت و تاتای بچم غیب شدو بهار در حالی که انگار کشتی هاش غرق شدن و چشاشو اشک گرفته بود گفت : ماما تاتا نا
من این فهم و شعور بچمو تحسن کردم که انقدر جنبه داره و وسط کوچه ای دلش هوای ابغوره نکرد .
ما الانم کوچه گردی بودیم خدا ازم نگذره این کوچه گردی انداختم سر زبونش