سفرنامه .روز سوم
روز سوم بعد از اینکه صبحونمون خوردیم خواستیم بریم جنگل و جنگل نوردی کنیم اما وقتی شاهد اشکای بی امون داداشم و بهار شدیم که میخواستن دریا برن ما هم کوتاه اومدیم و بازم زدیم به دریا ....منم اون روز دلو زدم به دریا و کلی اب بازی کردم و کلی هم آب اتفاقی خوردم ولی خدایش خیلی کیف داد
اینجا هم بچم داره دوست یابی میکنه لب دریا ...اسم این دختره نازنین بود و حسابی با بهار بازی کرد و جور شدن باهم اخر سر هم با گریه از هم جدا شدن.......
اینم پای بهاره ..از بس داشت شیطنت میکرد منم الکی پاشو بستم و گفتم اوف شده و کمی هم تمشک زدم روش و اونم فکر کرد داره خون میاد و حدود نیم ساعتی اروم نشست به خیال اینکه پاش اوووف شده و خدا رو شکر نقشه خوبی کشیدم و هر وقت زیادی از حد شیطنت میکرد پا یا دستش مصلحتی اوووف میشد ...این تنها راه اروم کردنش بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی