سفرنامه .روز چهارم
روز چهارم بازم علی رغم مخالفت بهار و داداشم رفتیم جنگل .....
ولی چه جنگلی ...اخه اونجا هم یه رودخونه پیدا کردند و دوباره همه رفتن اب بازی و ما چیزی به عنوان جنگل ندیدیم .اون روز تب بهار شروع شد و تا عصر هی بدنش داغ میشد و بهتر میشد تا اینکه شب بهار غرق تب شد .از اونجایی که پیش بینی کرده بودم ممکنه در مسافرت بهار مریض بشه شربت استامینیوفن و شیاف همراه خودم داشتم اون شب به زور شیاف تبش اومد پایین .ولی مدام بی تابی میکرد و بی حال شده بود .......خیلی روز اخری اذیت شد بچم .قرار بود یه روز دیگه هم شمال بمونیم ولی به خاطر وضعیت بهار قرار شد صبح زود عازم یزد بشیم .
چه شیرجه ای میره دخترم..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی