بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

یه تشکر ویژه

امروز دردونه خانم رو بردم درمونگاه تا بخیه های کله ی مبارک ببینن و یه پماد که رد بخیه نمونه براش بگیرم ... دکتر وقتی دید اول گفت :خانم پانسمان سرش کو؟؟؟؟؟؟ و بماند که ما دروغ گفتیم صبحی بهار کندتش در حالی که تو وروجک همون شب پانسمانتو کندی و دریغ از اینکه یه روز کله ی مبارک تو پانسمانش باشه دکترم گفت فقط مواظب باشه دست کثیف بهش نزنه تا میکروبی نشه و مشکلی نداره بدون پانسمان باشه خدا رو شکر همه چیز خوب خوبه ......ما هم مسرور از اینکه کار اشتباهی نکردیم که پانسمان برداشتیم خوش و خرم از درمونگاه اومدیم در حالی که تو  و مامانی (مامانم) مسابقه دو گذاشتید ومنم لاک پشت وار خرامان خرامان پشت سرتون میومدم و اما ............... ...
9 ارديبهشت 1393

الهی این تو این دختر دردانه ی من

الهی این تو و این دختر دردانه من.... دیروز یه روز کاملا وحشتناک پشت سر گذاشتیم ...یه روز پر از ترس و استرس و اما در آخر به شکر خدا بلای بدتری سر بچم نیومد... خداجونم منو ببخش بابت وقتایی که باید شکر گذارت میبودم و نبودم ...منو ببخش بابت تمام مواقعی که درکت نکردم و حضورتو حس نکردم ...منو ببخش ...منو ببخش...دیروز انگار خود خود خود خدا بچمو نگه داشت چیزی عین معجزه عین یه لطف از جانب خدا دیروز بهار داشت مثل همیشع بدو بدو و بازی میکرد ...یهو اتفاقی در حالی که داشت به شدت میدویید افتاد و سرش خورد لبه ی میز عسلی ...خدا میدونه چقدر دیدن صورت بچت که غرق خون شده وحشتناکه ...من که دیگه چیزی نمیفهمیدیم پاهام سست و کرخت شده بود نمیفهمیدم این...
6 ارديبهشت 1393

دخترم خانم شده ....بزرگ شده

امروز احساس کردم بهار چقدر بزرگ شده ....واسه خودش خانمی شده ....حرف ادمیزاد حالیش میشه تا چند مدت پیش وقتی چیزی رو میخواستم که  کمی دورتر من بود و منم حسش نداشتم دو وجب برم اونور تر و بردارمش هی اشاره به بهار میکردم که مثلا بهار برو کنترل رو بیار ...اما هر چی قیافمو کج و کوله میکردم و خودمو هلاک میکردم که کنترل اوناهاش...... بهار انگار که تو باغ نبود خنده ی ملیحی میزد و و به اداهی من میخندید و مثل گیجا رد میشد ..... اما......... امروز که دوباره رگ تنبلیم گل کرده بود اشاره کردم به بهار که کتاب رو که روی زمین ولو بود رو برام بیاره و بچم در کمال تعجب رفت و آورد ........منم چنان به شعف اومدم که تا این لحظه بهار داره...
3 ارديبهشت 1393

دلخوشی بهار

من از تهیه کننده تبلیغ لوسی ملتمسانه تقاضا دارم تا فیلم سینمایی لوسی بسازه ........اخه بچم طرفدار پروپاقرصشه......همین که تبلیغ لوسی میاد چنان به وجد میاد واز اونجایی که این تبلیغ فقط و فقط 30 ثانیه طول میکشه وقتی که تموم میشه بهار تا 3 ساعت تو فکر لوسیه و بعدش میگه اپو شد ...یعنی تموم شد ..تنهادلخوشی بچه ی من از دیدن تلویزیزن پخش تبلیغ لوسیه و تا شروع میشه تازگیا خونوادگی به  جشن و پایکوبی میپردازیم.........تهیه کنندگان لطفا فیلم سینمایی لوسی رو هم بسازید ....باتشک ر ...
30 فروردين 1393

مامانا مواظب باشید......

مامانای عزیز ....یه هشدار  ....... لطفا توی مراسم عروسی .مهمونیا و جاهای شلوغ خییییییلی مواظب کیفتون باشید ..من خودم به خاطر یه لحظه غفلت دیروز تو مجلس عروسی گوشیم رو دزدیند در حالی که هنوز 2 ماه بود خریده بودم ...اما جای شکرش باقیه که هیچ عکس یا فیلم شخصیم توش نبود و همه ی عکسای بهارم توش بود و کلی اسمسایی که باهاش خاطره داشتم و چندین سال بود اونا رو نگه داشته بودم....گوشیم فدای سر بچم اما مامانا حواساتونوجمع کنید ...اگه کسی راهکاری تجربه ای چیزی داره بهم بگه شنیدم از شماره سریال گوشی میشه به نیروی انتظامی خبر داد و پیگیری کرد..کسی اطلاعی داره؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
30 فروردين 1393