بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

نابغه ی من

چند روز پیش همراه مامانم و بهار رفتیم آرایشگاه برای اصلاح صورت....اون روز بهار به صورت موشکافانه ای نگاه آرایشگر میکرد امروز بهار دوون دوون در حالی که یه نخ روی قالی پیدا کرده بود اومد طرفم و شروع کرد ادای آرایشگر رو بیرون آوردن و اصلاح صورت من خیلی هم حرفه ای ادای بند انداختن رو دراورد .........قیافه ی من و مامانم بعد از اینکه کلی قربون صدقش رفتیم خدایا بچه های این دور زمونه چی هستن؟؟؟؟ ...
7 خرداد 1393

لوس شدن از نوع بهاری

لوس شدن بهار وقتی یه خواسته ای داره و میخواد با  پنبه سرمونو ببره چهره مبارک این حالتی میشه ....وماهم عین بچه ندیده ها شروع میکنیم به ماچ و موچ کردن دخملی و اطاعت از اوامر ایشون   ...
6 خرداد 1393

دوره نقاهت

خدا رو شکر پای بهارجونم بهتره ...بهتر که....فکر کنم خوب خوب شده ..آخه صبح بهش گفتم مامان کدوم پات اووف شده اون یکی پاتو نشونم دادی و سخت مشغول پیدا کردن بخیش شدی ...و من در حالی که غش خنده بودم از کارت فهمیدم پات خوب خوب شده که اشتباهی  اون یکی پاتو نشونم دادی و گفتی اووف نیس...منم پای خرابتو نشونت دادم و گفتم اووف سرجاش هست شما خیلی خوشی خدا رو شکر مثل همیشه راه میری ..میدویی و شیطنت میکنی ..قربونت برم عییم
6 خرداد 1393

بازم بخیه

خدا جونم قربونت برم لطفا بین بلاهایی که میفرستی یه ویرگول بذار آدم یه نفسی بکشه بعد بلای بعدی رو بفرست انقدر پشت سر هم که آدم وا میده دیروز بهار رفت رو حیاط خونه ی مامانم اینا به مدت 1 دقیقه یهو دیدم گریش رفت هوا منم که دیگه آمادگی واسه هر حادثه دارم از بس صحنه های ناجور دیدم با خودم گفتم معلوم نیست الان چش شده وقتی رفتم رو حیاط با بهار و پای خونی و موزاییکای خونی کف حیاط مواجه شدم ....سعی کردم کاملا خونسردیمو حفظ کنم تا پس نیفتم و جیغ نکشم اما هر چی سعی کردم نشد در حالی که تو سر و صورت میزدم پریدم سط هال و نیروی امداد خواستم تا اینکه مامانم اومد بغلش کرد و دیدیم نوک انگشت پاش داره  خون فوران میزنه بیرون ....منم  که فقط جیغ م...
5 خرداد 1393

شیرین کاری های این روزای بهار

یکی از عادتهای جدید بهار این شده که مدام دست و پاهاشو وارسی میکنه و اگه یه خط روش پیدا کنه صورتشو یه حالت معصومانه ای میگیره و میگه : اووف اووف (یعنی اووف شده)  تازگیا این اووف هاشو باید ذره بین بذارم تا ببینم و منم همون شکلکو تو صورتم بیرون بیارم و بوسش کنم تا زخم نامرِیی خوب بشه و این زخما زمانی شدت پیدا میکنن که حسام میاد تو خونه تا زخم روی ابروش که خوب شده رو هم نشون حسام میده و اووف اووف میکنه یا یه مدل خاصی دستشو میگیره که انگار دور از جونش شکسته و من و حسامم باید بوسه بارون کنیم تا این زخمای بد خوب بشن و اگه خدای نکرده بوس های ما کم باشه و اکتفا نکنه این اووف ها انقدر شدید میشن که اشک بهار در میاد و من حیرون میمونم اخه این اووف ...
1 خرداد 1393

قهر بهار

یکی از هنرهای تازه بچم اینه که قهر میکنه ..... خیلی هم شیک و رسمی واقعنی هم قهر میکنه ...چنان نگاه سرد و پر جاذبه ای بهم میندازه که ازش حساب میبرم....دیروز سر یه موضوع کوچیکی خیلی گریه کرد منم بهش توجه نکردم تا این کار عادتش نشه بعدش دیدم تا یه مدت حرف نمیزنه (بهار یه ثانیه هم تو خونه اروم نیست و همش داره حرف میزنه چه به زبان خارجی چه زبان خودمون)و هرچی که منم بغلش میکنم خیلی خشک و اخم دار نگام میکنه ...هرچی هم من براش له له میزدم که حرف بزنه و این قهر رو تمومش کنه فایده نداشت منم که نقطه ضعفشم بلد بودم خیلی شاد و سرخوش رفتم سر فریزر یه بستنی در اوردم و شبکه هدهد (شبکه مورد علاقه ی بهار) زدم و بی تفاوت بهش شروع کرردم به بستنی خورد...
31 ارديبهشت 1393

خوشگل مامان

  اینم از بهار جونم که موهاشو کوتاه کرده ...اولش مثل پسرا شده بود اما وقتی تل میزنه رنگ و بوی دختر بودن میگیره..این لباسم بابا حسام واسش خریده تا دخملش قشنگ و خوشگل بشه ...
31 ارديبهشت 1393