بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

نرم نرمک میرسد اینک بهار

                         بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک شاخه‌هاي شسته، باران خورده پاک آسمان آبي و ابر سپيد برگهاي سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهاي شاد خلوت گرم کبوترهاي مست نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه هاي نيمه باز خوش به حال دختر ميخک که ميخندد به ناز خوش به حال جام لبريز ازشراب خوش به ح...
23 اسفند 1392

چوب خدا صدا نداره!!!!!!!!!!!

میگن چوب خدا صدا نداره .......امروز داشتم قبل از اینکه حسام از سرکار بیاد با خودم نقشه های شومی میکشیدم که چه طور من و بهار بترسونیمش و یکم اذیتش کنییم و بخندیم خلاصه هینطور که تو سرم نقشه های خبیث میکشیدم و کودک درونم خیلی فعال شده بود یهو پام رفت روی یه تیکه از اسباب بازیهای بهار وبقیشو خودتون تصور کنید ...................همه ی نقشه هام پر پر شد تا الان همینطور پام درد میکننه اون لحظه فقط خودمو کترل میکردم گریه نکنم.. نکته اخلاقی:ادم نباید جناب شوهرشو بترسونه ...وگرنه دچار عقوبت میشه حتی فکر کردن به جریان ظهر هم برام دردناکه ...
23 اسفند 1392

حاجیه بهار یه دنده

حاج خانوم نماز روزه ها قبول....التماس دعا ای وای حاج خانوم ...مهر میخوری؟؟؟گشنه ای؟؟؟ مامانت غذات نداده؟؟؟؟؟؟؟نکن بچه جان نکن ...به زبون خوش نکن خب مهر خوردی ازت گرفتم گفتم بچه جان به زبون خوش نخور ..حاج خانوم با این فهم و کمالات مهر میخوره/نچ نچ نچ نچ حاج خانوم ماتم نگیر ..... خدا ازم نگذره که تو رو ماتم زده کردم ...خب بچه جان جنبه داشته باش   پ ن : هرگز به بچتون چیزی ندید که وقتی میگیرید  جنگ جهانی به پا بشه..از ما گفتن....بعــــــــــــله پ ن2:جیغ همچنان کشیده میشود گوش ها در حال کر شدن است.... اقا تسلیم نه مشکل نداره بهشون بدید برای حفظ ارامش و اعصابتونم که شده یه جاهایی کوتاه بیاید...
23 اسفند 1392

بهار متحول شده

بهار از حموم میترسه ...البته میترسه نه میترسید ............یه دست به افخار بهار بزنید تا بگم جریان چیه........ بهار هر موقع حموم میبردمش از اولی که پای مبارک به سرامیک کف حموم میخورد اتومات گریش میرفت هوا حالا هرچی خرسی و اردک و جک و جونور تو اتاقش میدیدم که قالب حمل توی حموم باشه بر میداشتیم تا بریم حموم ...خلاصه یه کاروان عروسک توی حموم میبردیم که وقتایی جای من و بهار دیگه تو حموم نمیشد یه وقتایی هم بهار لا به لا ی اینا گم میشد....امروز دیدم نه این بچه فوق العاده کثیفه بعد اینکه کلی اهنگ حسنی رو با چند تاتغییر مثل ....(بهار نگو بالا بگو تنبل تنبلا بگو)یعنی هرچی حسنی بود تغییر به بهار کرده بود ..روخوندیم تا شاید  خجالت بکشه و...
23 اسفند 1392

سارق زنجیره ای

چند روزی بود سوییچ ماشین حسام یهویی (کاملا دقت کنید یهووووویی)گم شده بود همه جای خونه رو من و این حسام نگون بخت گشتیم ...خونه رو انگار وارونه کردیم و هیچ خبری از سوییچ نشد که نشد تا اینکه حسام به شخص شخیص وروجک مشکوک شد از اونجایی که خیلی تا حالا چیزی تو خونمون گم شده(یهوویی) ....شک و ظن ما رفت طرف وروجک و سعی کردیم محل های رفت و امد این وروجک رو کنترل کنیم ...بعد از چند روز جستجو وقتی دیدیم جستجو و تفحص به جایی نرسید بیخیال قضیه شدیم ....تا اینکه امروز وقتی در کشوی بایینی لباسای بهار رو باز کردم چنان شعفی منو در بر گرفت که گفتم :حسام  جسام گفت :بله  گقتم : حسام دوباره گفت :بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم :کلیدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
23 اسفند 1392

بهار نفس بابا میشود

یعنی این تقلید بچه ها ستودنیه .....چند وقت پیش بهار عمو پورنگ میدید یه جاییش هست نفس بابا که نی نای نای میکنه ....حالا این بچه منم میشه نفس بابا و هی دور خونه میگرده و میگه نی نای نای نی نای نای و من محو این تقلید وروجک قرار میگیرم و انقدرم سرشو تکون میده که سرگیجه میگیره و یه گوشه خونه منهدم میشه تازگیا نصفه شب که بلند میشه اب یا شیر بخوره با اون چشمای بسته(تصور کن) نفس بابا میشه و میگه نی نای نای نای....اینم قیافه من نصفه شب اینم بهار ...
23 اسفند 1392

دخترم یاقوت زیبای بهار

... دخترم ای جانم... دخترم ای شیرین تر از شه د عسل   دخترم صد شعر نو یکصد غزل   دخترم زیباترین رنگین کمان   آفتاب روشن این آسمان   دخترم یک عالمه مهر و وفا   برترین پیمانه جود و سخا   دخترم گلدان گلهای بهار   دانه ی یاقوت زیبای بهار   دخترم بر درد بی درمان شفا   یک ملک در ظاهری انسان نما   دخترم الماس انگشتر نشین   شاهکاری نیست زیبا تر از این   ...
23 اسفند 1392

سال 92 و انچه گذشت

چند روز دیگه ما منتظر یه سال جدید هستیم ....یه سال نو ..یه اتفاق نو....یه سال پر از شادی و موفقیت .....چه بخوایم چه نخوایم سال 92 رو به پایانه ....هم کلی خاطره خوب داریم و هم یه مقدار خاطره بد ....امروز اخرین جمعه سال 92 ...تو این سال یه جاهایی دلم شکست یه جاهایی شاید دل شکوندم که امیدوارم این اتفاق رخ نداده باشه ....یه جاهایی خیلی خوشحال شدم واشکم از شوق در اومد ...جاهایی هم بود که از ته قلبم گریه کردم ....بهترین اتفاقمو تو امسال میتونم این بدونم که بعد یه مدت اجاره نشینی  به خونه ی خودمون اومدیم خونه ای که حسام عزیزم بابت ساختش شبانه روز زحمتشو کشید ...از همین جا بابت تمام خوبی هاش ممنونشم...و بدترین  خاطره ام مربوط به بستری...
23 اسفند 1392

بهار پفکی

تازگیا متوجه شدیم بهار علاوه بر اینکه کشته مرده تبلیغ پفکه کشته مرده ی خود پفکم هست .با چنان علاقه ای میخوره که نگو و نپرس .........جراتم داری ازش بگیر وقتی دیدم داره دوتا دوتا پفک با هم میخوره و چیزی نمونده خودشو خفه کنه اومدم پفکه رو ازش بگیرم که قیلفشو یهو اینجوری کرد تا دل من به حالش بسوزه و نگیرم و منم گول این قیافه رو خوردم و رها و ازادش گذاشتم .....بعدشم انقدر پفم خورد که دم ترکیدن رسید من عاشق این ادا هاتم ...
23 اسفند 1392