بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بهار زندگی من

4040

اخرین خبر از نگار گلم

و اما از نگار این روزا هرچی بگه چقدر ماه شده کم گفتم گردشنو دیگه کاملا محکم گرفته ...دستاشو مشت میکنه و میاره جلوی صورتش و مدتها سرگرمه با این کارش الحمدالله بچه ی خیلی خیلی ارومی بود و من حتی یه شبم شب بیداری نداشتم ..خیلی خوشروئه .بهش میگی سلام میخنده باهاش هرچی نگی میخنده ...حتی وقتایی که بهار رگ شیطنتش گل میکنه و نگار رو با سر و صدا بیدار میکنه بازم میخنده و لبخند تحویل ما میده تازگیا خنده هاش صدا دار شده وبلند میخنده ..به شدت قلقلکیه وقتی زیرگلوشو قلقلک میدم بلند بلند میخنده و بعدش سکسکه میفته  نمیدونم چرا ولی از اولی که دنیا اومده تا حالا همش بینیش گرفته و باید قطره ی بینی بریزم .هیچ رقمه خوب نمیشه ...
15 بهمن 1393

بهار وسواسی

وسواسسسسس چیزی که بهار تازگیا بهش مبتلا شده البته از نوع بچه گونش بهار هر بار ازدست شویی که میاد بیرون محاله شلواری که قبلش باش بود رو ببوشه و باید یه شلوار جدید با کنه و شلوار قبلیه رو بندازه تو سبد لباسای کثیف!!!!!!!! تازه جالبه میگه؛ کیسه (خیسه) مامان بشور کششه (خشک بشه) یعنی هلاک این جمله بندیشم ...
15 بهمن 1393

سلام سلام

جونم براتون بگه .این روزا فوق العاده درگیرم . باورتون نمیشه مدتهاس میخوام برم ارایشگاه ولی وقت ندارم .بچه ها در عین اینکه خیلی شیرینن گرفتاری هم دارن .دلم واسه خواب ظهر تنگیده .تا بهار رو خواب میکنم نگار پا میشه و تا نگار خواب میره بهار بیدار میشه ...خلاصه ...سخت مشغولم .به زچدی عکس جدید وروجکامو میزارم
30 دی 1393

امید جهان

امروز چیزی از بهار شنیدم که هنوز کاملا هنگم....... بهار: ماما امی جها بزار (امید جهان) من : چی؟؟؟؟؟؟ بهار:امی جهان میخوام و شروع کرد به رقصید ن خدایاااا این نسل جدید چی دارن میشن؟؟؟ این ذره بچه عاشق اهنگای امیدجهان شده؟عایا؟؟؟؟؟؟ بعد از مرگ مرتضی باشایی چون بیشتر اهنگاشو تو ماشین میزاشتیم همین که سوار ماشین میشد تا اهنگ مرتضی باشایی نمیذاشتیم اروم نمیشد الانم که دستور امید جهان داده ..خدایاااااااااااااااا   ...
29 آذر 1393

روزانه های ما

این روزا رو جدای بر سخت بودنش واقعا دوست دارم ... نمیدونین چقدر این دو تا شیرین شدن  نگار که وقتایی گشنشه چنان جیغی میکشه که به خنده میفتیم و میفهمیم نگاری بدجور گشنشه وقتی هم سیر میشه انقدر با مزه خنده میکنه که یعنی سیر شدم . بهارم که هرچی ازش بگم کم گفتم کلی شعر میخونه حالا یخوردش به زبان فارسی و گاهی هم به لهجه ی خارجکی خودش خاصه این روزا از دست این دو تا دلمون نمیگیره .امیدرارم همیشه تنشون سالم و سلامت باشه  بفرمایید ادامه مطالب     ...
28 آذر 1393

تب لعنتی

ای خدا چی میشه این بهار انقدر سرمانخوره؟؟؟؟؟ واقعا دیگه خسته شدم از بس انواع شربت چرک خشک کن (سفیکسیم .ازیترومایسین .کو اموکسی کلاو) و لوراتادین و شیاف استامینوفن .این سری استفاده کردیم .یعنی دیگه اسم زمستون میاد تن من میلرزه  امروزم صبح اول با تب شروع شد و الان با سرفه های خشک همراه شده و همهی دغدغه ی من این شده مبادا نگار از بهار وا بگیره و بشه غوز بالای غوز .زمستون عزیز با همه ی ارادت خاصی که بهت دارم اما این سری واقعا ازت بدم اومده .زمستون لعنتی بچم ترسیده شده از بس دکتر رفته و شربت خورده .دیگه کم کم داره از قاشق مربا خوری میترسه بهم التماس میکنه بهش شربت ندم ............   ...
28 آذر 1393

بهار نقاش میشود

بهار به تازگی نقاش شده .هر جا هم گیر بیاره نقاشی میکشه ..در ..دیوار ...و گاهی هم تو دفتر .. الانم داره به قول خودش آدی رو نقاشی میکشه .خخخخخ  بیچازه این آدی ...
22 آذر 1393

بهارم عاشقتم

بهار گلم ....این روزا تو داری بهم درس میدی ... من باید از این مهربونیت درس بگیرم دیروز تلفن داشتم حرف میزدم و نگارم گشنش بود و هی دهنشو اینور و اونور میبدر و دنبال شیر بود منم گفتم تلفنم تمام بشه بهش شیر بدم ..یهو دیدم تو از ناراحتی نگار گریت گرفت و رفتی شیشه ی خالی نگار که روی میز بود رو اوردی و بهم گفتی ماما آدی (اجی) گشنشه الو نکن ...نمیدونی چقدر از کارت خوشم اومد و اون لحظه فقط بوسه بارونت میکردم ...الهی قربون اون  دل کوچیکت برم که انقدر اجیتو دوس داری 
18 آذر 1393

بدون عنوان

نگار گلم ..گل خوشگلم اولین ماهگردت مبارککککککککککککککک   ببخشید که با چند روز تاخیر ماهگردو تبریک میگم انشالله همیشه سالم و سلامت و دلشاد  ببینمت عسلی من.....ماهگرد اولتو چهار تایی با خانواده ی من برگزار کردیم اخه خانواده بابا کربلا رفتن . نمیدونی این روزا چقدر شیرین و خواستنی شدی مامانم ...خیلی اروم و مهربونی ادم از کنار تو بودن سیر نمیشه .بعضی روزا دلدرد میشی که با قطره ی کولیکز که بهت میدم اروم میشی کاش زود بزرگ بشی تا از شر این دلدردا راحت بشی و اما مسئله ی الرژی.. یه مدتی بود وقتی شیرمو میخورد مرتب بالا میوردی و دلدرد میشدی بعضی اوقاتم تمام شیری که خورده بودی رو بالا میوردی و گشنه میشدی تا اینکه ...
18 آذر 1393