بهارجووونم بهارجووونم ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
نگار جووونمنگار جووونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
یاسمین جونمیاسمین جونم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه سن داره

بهار زندگی من

4040

این روزای ما

این روزا عجب دلچسبه و خوش به حالمه.... کار هر روز ما شده صبح که از ساعت 11 از خواب من وبهار پا میشیم شال و کلاه میکنیم و اماده میشیم تا فاصله دو قدمی که بین خونه ی مامانم تا خونه ی ما هست رو مامانم با ماشین بیاد دنبالمون و بپریم خونه ی مامانم اونجا هم که کلا بخور و بخواب..... بسی خرسندیم ...این وضعیت تا 11 شب ادامه داره و دوباره 11 حسام میبرتمون خونه ..عملا خونم شده خوابگاه و فرداش روز از نو روزی از نو ... ÷اینجا جا داره از مامان و بابا و داداش گلم تشکر کنم که این روزا انقدر هوامو دارن و نمیزارن خم به ابروم بیاد حسام عزیزم از همه ی صبوریهات ممنونم ...به امید جبران همه  ی این خوبیهات .ا...
12 شهريور 1393

بسی خرسندیییییم

ورودمون به ماه هشت مبارررررررررررررککککککککککککک.  اخیییش دیگه چیزی تا اخر نداریم ...این روزا بسی خرسندیم ...از بهار خوشگلم با شیرین زبونیاش از حسام مهربونم بابت تمام خوبی هاش و بابت مخمل نازم بابت حضورش و شیطنت ها و انتظار نه چندان طولانی برای دیدن صورت ماهشششششش طبق نظر دکترم که انقده ماه و مهربونه و من کلیییی عاشقشم تو هفته 37 یا 38 زایمانه ...ای خدااا باورم نمیشه..... خداییش دکتر مقیمی بهترین دکتریه که دیدم ..خوش اخلاق ...ماه ...خوش سروزبون ...من که تا نوبت بعدیم دلم براش تنگ میشه دوس دارم تند تند ببینمش .حضورش ودیدنش کلی بهم انرزی مثبت میده   یعنی سر زایمان بهار که من میخواستم طبیعی زایمان کنم خودش اومد با...
5 شهريور 1393

امان از پرخوری

عصر تا حالا بهار به شدت بداخلاق و بد قلقه .... بعد از اینکه همراه مامانم به شور و مشورت نشستیم که چش میتونه باشه توجهمون به هلو و الوهایی که بهار بر سرشون خراب شدهه بود و دایما میخورد جلبید و احتمال دادیم سردیش کرده و دلدرد شده الانم مامانم با یه لیوان بزرگ ابجوش نبات پشت سر بهار افتاده تا شاید دردش دوا بشه .....
3 شهريور 1393

مرغ یه پا داره.....

بعد از پوشک گیری بهار ما دچار یه معضل شدیمممممم ...... بهار دیگه نمیخواد علاوه بر پوشک .شلوارشم رو بپوشه ووقتی از دسشویی میاد بیرون اصلا نیت نداره چیزی بپوشه ....ولی مگه میشه لخت ولش کرد .دیگه زیادی از حد میخواد راحت و ازاد باشه .خداییییییا یه داد برسس اینو کجای دلم بزارم ...
3 شهريور 1393

واکسن

وقتی دارم اینا رو مینویسم میبینم بچم تو این چند مدت چقدر کارا کرده و من نیومدم ثبت کنم ...نوچ نوچ چه مادر تنبلی شدم ها...   بهار واکسن یه سال و نیمگی رو با بیست روز تا خیر زد ...یخورده که مریض بود یخورده هم میترسیدم ...بهار فوق العاده واسه واکسن شش ماهگیش ما رو ترسوند و مریض شد هنوزم وقتی یادم میوفته اشکم در میاد .بهار خدا رو شکر این دفعه اصلا اذیت نکرد و شیطنت هاش حتی با روزای سابقم تغییر نکرد و همون زلزله ای بود که همیشه تشریف داشت ...بعد اینکه واکسن زد یخورده گریه کرد ولی زود با وعده ی بستنی اروم شد و خوش و خرم از مرکز بهداشت اومدیم بیرون اخر شبم یه ذره تب کرد که اونم چیز مهمی نبود و زود رفع شد  ایناهاش ببینید...
31 مرداد 1393

خنده دار ها

  جملات خنده داری که این روزا از زبون بهار میشنویم تاتارون :ماکارونی هش هش(کسره زیر ه) :کفش شی شی :جیش  عمو إسن :عمو محسن إسنی:بستنی عییم :عزیزم مدیونید به بچم بخندید ...
31 مرداد 1393

پوشک گیری

ی ه مدت بود تا گل دخترو میخواستم به قول خودش می بی (مای بیبی) کنم با خون و خون ریزی همراه بود از من و باباش اصرار برای پوشک شدن و از بهار انکار برای بسته شدن ...از هر نوع مارک و شکل و قیافه ای تو پوشکا استفاده کردیم نتیجه ای حاصل نشد و بهار واقعا هم ما رو عذاب میداد و هم خودش عذاب میکشید .....تا اینکه با مشاور صحبت کردم و ایشون گفتن خب پوشکش نکن  تا بچه به لجبازی نیفته ...و بهترین سن برای پوشک گیری از ۱۸ناهگیه چون بچه ها بیشتر از پدر و مادر فرمان میبرن و لجبازیشون کمتره ...ما هم گفتیم مرگ یه بار شیونم یه بار و دیگه مصمم شدیم بهار رو پوشک نکنیم خیلی اولش سخت بود چون بهار اصلا مفهوم جیش رو نمیدونست ...هفته ی اول فقط به این اختصاص دادیم ...
31 مرداد 1393